۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

سلينجر



پنج شنبه سلينجر مرد. خيلي خوبه كه بدوني نويسنده كتابي كه خوندي زنده س، حتي اگه احتمال ديدنش برات صفر باشه.  از بين چخوف و كارور و همينگوي و ماركز كه كاراي كوتاهشون رو دوست دارم ماركز گمونم پارسال يا پيارسال(و يا شايدم امسال!) مرد و سلينجر هم پنج شنبه. از اين به بعد خوندن داستاناش يه جور ديگه س. جوري كه قبلا نبود و نمي دونم خوب خواهد بود يا بد. فقط مي دونم فرق داره. 
از  "ناطور دشت" و"دلتنگي هاي نقاش خيابان چهل و هشتم" يه چيزايي براي خودم نوشته م. بعد از كنكور ميذارمشون اينجا. 

۲ نظر:

  1. سلام عزیزم

    نمی دونم چطور شد که رسیدم به این وبلاگ
    ولی خیلی جالب بود هر کدوم از پست ها رو که میخوندم انگار داشتم با خودم حرف میزدم
    چه خوبه احساس تنهایی نمی کنم هر وقت یکی رو پیدا میکنم که دلمشغولیهاش مثل منه

    برات بهترین ها رو آرزو میکنم
    sany

    rafati_mailbox@yahoo.com

    پاسخحذف
  2. براي همين دنياي مجازي رو دوست دارم. اين كه تنهايي ولي تنها نيستي. دلگرم ميشي از اين كه ديگراني هم مثل خودت فكر مي كنند بدون اين كه بدوني كي هستن و كجان. منم با وجود شماها تنها نيستم.

    پاسخحذف