۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

دنياي كوچك عشق


نيستي،



اما برايت چاي مي ريزم



ديروز هم نبودي



كه برايت بليط سينما گرفتم



مي خواهي بخند، مي خواهي گريه كن



يا مي خواهي مثل آينه مبهوت باش



مبهوت من و دنياي كوچكم



باشي يا نباشي،



من با تو زندگي مي كنم

(تصوير از blog.hungrylucy.com )

۴ نظر:

  1. گر به تو افتدم نظر ديده به ديده روبرو
    شرح دهم غم تو را نكته به نكته مو به مو
    از پي ديدن رخت همچو صبا فتاده‌ام
    خانه به خانه در به در كوچه به كوچه كو به كو

    سعي كردم يه جواب برا شعرت پيدا كنم...

    پاسخحذف
  2. خيلي جالب بود. احساس كردم با خودت حرف زدي. براي خودت نوشتي. ايمان

    پاسخحذف
  3. مي خواهم زن باشم۲۵ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۰:۰۴

    آره ايمان جان. با خودم حرف زدم. ولي نه حالا اين شعر مال 5 سال پيشه.
    مرسي كه مياي و اينجا رو مي خوني.

    پاسخحذف
  4. یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
    غم من مخور که دوری برای من شده عادت
    مقصدت هر جا که باشه هر جای دنیا که باشی
    اونور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
    خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
    تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود
    اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
    برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی

    پاسخحذف